loading...
روزی برای ماندن
آنا بازدید : 8 سه شنبه 02 اردیبهشت 1393 نظرات (4)

خوشبختی یعنی همین که بشود گاهی از ته دل خندید

یعنی بشود روی جدول راه رفت و آواز خواند

توی خنکای بهار چای نوشید

و آدم های دوست داشتنی را بیش تر دوست داشت

خوشبختی یعنی من و یک جفت چشم

خوشبختی یعنی لحظه هایی که نچشیده تمام می شوند

و

وای از افسوس...

 

آنا بازدید : 12 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (1)

             این وب شده یه گوشه از ذهن من که انگار دوس ندارم ببینمش انگار دوست ندارم برام مهم باشه. می دونم هست اما می خوام ندیده بگیرمش. مثل اون گوشه از حسم که یه جایی درگیره اما نمی دونم کجاست.

دلم برای یه دل سیر نوشتن تنگ شده برای  حرف های غصه دار و بی غصه ای که برای خودم می گفتم و سبک می شدم. برای گریه های بی دغدغم

حالا شاید بیشتر می خندم اما این فقط خودمم که می دونم بابت این خنده های کجکی و مصنوعی چی دادم چه بهایی پرداخت کردم

شعرها ازم قهر کردند و شدند یه سری کلمات خشک که دلی رو نمی لرزونن حتی دل خودمو

نمیدونم هنوزم می تونم بگم با احساسم یا نه...

من انتهای جاده ام انتهای مسیری که باید  می رفتم....

آنا بازدید : 21 سه شنبه 01 مرداد 1392 نظرات (1)
اشک رازی است لبخند رازی است عشق رازی است اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن... احمد شاملو
آنا بازدید : 31 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (2)

مرگ را نوشتم

تا حرف به حرف از رو کاغذ بلند شود

و مرا ببوسد

و تمام شود قصه ی کسی که دوستت می داشت

آن گاه تو با خیالی آسوده از من

روانه ی دستهایی خواهی شد

که  تمام تو را

تسخیر کرده اند

باشد

همه ات مال او

من از تو هیچ نخواهم خواست

جز عطری که

هنوز بر آغوشم نشسته است

آنا حسینی

آنا بازدید : 29 چهارشنبه 27 دی 1391 نظرات (1)

تمام درد من

از روزهاييست كه نمي مانند...

آنا بازدید : 30 سه شنبه 26 دی 1391 نظرات (1)

صدا كن مرا صداي تو خوب است

صداي تو سبزينه ي آن گياه عجيبي است

كه در انتهاي صميميت حزن مي رويد

در ابعاد اين عصر خاموش

من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم

بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است

و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني نمي كرد

و خاصيت عشق اين است...

به باغ همسفران

سهراب سپهري

 

آنا بازدید : 35 سه شنبه 05 دی 1391 نظرات (3)

تو را می خواهم

مثل سیبی که آدم را خورد

مثل اشک های مجنون

و اشک های خودم....

تو را می خواهم

و تو را می فهمم

درست مثل خودم که در دهان زمستان آب  می شوم....

آنا حسینی

آنا بازدید : 35 دوشنبه 20 آذر 1391 نظرات (4)

برای بردیا یک جفت جوراب خریدم

یک جفت جوراب آبی رنگ که یک روی مچش سر یک قورباغه دارد با لپ هایی باد کرده و تپل و چشم هایی درشت و براق  درست مثل بردیا درست مثل خودم شاید

می دانم که دوست دارد

می دانم حس مادری اشتباه نمی کند....

آنا بازدید : 37 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (3)

هیسسسسسسسسسس

دیگر صدایم نکن به تو نخواهم رسید

قدم هایم ازین تندتر نخواهد شد

هیسسسسسسسسسسس

صدایم نکن شادی بیدار می شود...

.........

شعرهایم

از بس که نخواندیشان

توی دفترم کپک زده اند

آنا حسینی

آنا بازدید : 37 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (2)

قرار می گذاریم

تو با چشمانی بی قرار رو به روی من می نشینی

می دانم

می دانم

جای تو سر میز دیگریست

اما تنها چند لحظه بمان

تنها چند لحظه تا شعرم را با نگاه تو  و قهوه ای تلخ تمام کنم

آنا حسینی

آنا بازدید : 45 دوشنبه 08 آبان 1391 نظرات (3)

...وقتي تو نيستي

تا ميز انتهاي كافه را نشانت دهم

وقتي پرنده تنها پنج حرف الفباست

و پنجره

از ديوار پاسيو دورتر نمي رود

مي توانم بنشينم

و آرام آرام

انگشت اشاره ام را ببرم

گروس عبدالملكيان،شعر بي پايان از مجموعه ي سطرها در تاريكي جا عوض مي‌كنند

آنا بازدید : 39 پنجشنبه 04 آبان 1391 نظرات (1)

چيزي نمي گوييم

تنها غذا مي خوريم

تنها فيلم تماشا مي‌كنيم

تنها شعر مي خوانيم

 و تنها مي دانم كه جدايي بالشي مي شود

كه شب ها ميانمان دراز مي كشد

آنا حسيني

آنا بازدید : 35 پنجشنبه 16 شهریور 1391 نظرات (1)

باد نمناک زمان می گذرد

رنگ می ریزد از پیکر ما

خانه را نقش فساد است به سقف

سرنگون خواهد شد بر سر ما...

تکیه گاهم اگر امشب لرزید

بایدم دست به دیوار گرفت

با نفس های شبم پیوندی است

قصه ام دیگر زنگار گرفت...

شعر دلسرد؛ مرگ رنگ؛ سهراب سپهری

آنا بازدید : 43 سه شنبه 14 شهریور 1391 نظرات (2)

یک دسته گل سفید در دستش بود

یک واژه ی عاشقانه گوشه ی لبهایش

دستش به چین دامن من حلقه

چشمش به انتظار لبخندم بود

افسوس که با تو چقدر فاصله داشت

مردی که حلقه اش انگشتم بود...

آنا حسینی

آنا بازدید : 39 یکشنبه 12 شهریور 1391 نظرات (2)

از تمام بی کسی هایم عبور می کنی

میان کوچه ی تو حبس می شوم

مرا به خانه می کشی

و مسخ می شوم

من؛ جوجه کبوتری تسلیم و بی پر

مثل قراردادی که فسخ می شوم...

آنا حسینی

*******

همه ی کتابارو به اضافه ی چند تا دیگه خوندم

دیگه نمی خوام بنویسم

شاید نظرم عوض بشه اما هنوز تا اونروز خیلی مونده

آنا بازدید : 37 پنجشنبه 15 تیر 1391 نظرات (1)

ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک

حق نگه دار که من میروم الله معک

تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس

ذکر خیر تو بود حاصل تسبیه ملک

در خلوص منت ار هست شکی  تجربه کن

کس عیار  زر خالص نشناسد چو محک

گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم

وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک

بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن

خلق را در دهن خویش مینداز به شک

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چو بر حافظ خویشش نگذاری باری

ای رقیب از بر او یک دو قدم دور ترک

آنا بازدید : 66 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (1)

امتحانا تموم شد...

دکتر باقری دیگه از ترم بعد واسه دو سال میره ماموریت و سعادت کلاس های پراحساسشو  از ما می گیره

دلم تنگ میشه و این که تو جشن فارق التحصیلی نباشه ناراحتم میکنه دل خوشیم به اینه که دکتر شادروی یک سال از ماموریتش مونده و دیدن دوبارش میتونه واقعا خوشحالم کنه...

نمره های جالبی نگرفتم ولی بد هم نیست بعضی استادا کم لطفی می کنن و بعضی واقعا شرمنده

 دیگه حرف زیادی گفتن ندارم جز اینکه چند تاکتاب دارم میخونم و یه نیمچه داستان دیگه نوشتم که میذارم رو وب اگه کسی برای خوندنش باشه....

 اسمی کتاب ها:

بیگانه آلبر کامو

خداحافظ گری کوپر رومن گاری

چهره مرد هنرمند در جوانی جیمز جویس

غرور و تعصب جین آستین

کوری ژوزه ساراماگو

 

آنا بازدید : 41 جمعه 12 خرداد 1391 نظرات (0)

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

که جنان زو شده ه ام بی سر و سامان که مپرس

کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد

که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس

 .......................

 

آنا بازدید : 43 شنبه 30 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

شاعر میگه کاشکی جز تو کسی داشتمی

یا به تو دسترسی داشتمی

و یک شاعر دیگه می گه

شاید امروز کسی می آید

یا به فول حافظ:"زده ام فالی و فریادرسی می آید..."

شاید آن سایه که از دور پیداست

به هوای دل من می آید

و اون شاعر هنوز شعرشو تموم نکرده...

آنا حسینی

  ٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫

اتفاقاتی داره می افته که دست من نیست

دست هیچ کس نیست

دستم به نوشت نمی آد..

آنا بازدید : 53 شنبه 16 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

جانم بسوختی و به جان دوست دارمت

حرف های دلم تا خود لبها می آیند و دوباره توی قلبم می ریزند

نه تو نه هیچ کس دیگر

 آخر

 نخواهد فهمیدم...

اینجای نوشته ها که می رسم نقطه چین می گذارم و می آیم پایین تر و دوباره ...

از تو می نویسم و نمی نویسم...

تو جایی آن طرف تر از احساس من ایستاده ای و به دست خط من می خندی...

آنا حسینی

آنا بازدید : 88 شنبه 09 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

گفته بود برای دنیا بنویسم

نشد

دنیای من حرفی برای گفتن نداشت

عمر

یک عمر حاصلش چه خواهد شد

یک عشق یک ازدواج بی معنی

یک کودک همیشه سرگردان

و هزار معشوق ندیدنی

یک عمر برای خودش میگذرد

گوش به قلب من نخواهد کرد

قلبم به دست یکی ست و دستم به دیگری

کودکی که دوستش خواهم داشت

حاصل وصل عشق نخواهد بود 

ارثیه ی تلخ نسل من این است

عمری که تا ابد بخواهد سوخت

آنا حسینی

دوسش دارم اما دنیای ایراد وزن و قافیه است...

آنا بازدید : 80 یکشنبه 03 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

مثل درخت پا به پاییز

رنگ به رنگ می شوم

وقتی قوس لبخندت با من است

و خط نگاهت با دیگری.

استادم دکتر بهادر باقری

آنا بازدید : 66 شنبه 02 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

می روی

دنیایی که روی دست هایم گذاشته ای

دیگر نفس نمی کشد...

****

کاش از جریان سیال ذهنم بیرون می ریختی

تا وقتی درونم را به اکسپرسیونیسم می سپارم

دوباره تو را مجسم نکند...

***

 کاش کسی برای مردنم دعا کند..

آنا بازدید : 63 پنجشنبه 10 فروردین 1391 نظرات (1)

ترانه ی بارانی

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با  پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک،چک چک.... چکار با پنجره داشت؟

قیصر امین پور، دستور زبان عشق

آنا بازدید : 70 پنجشنبه 03 فروردین 1391 نظرات (0)

نگاهم با نگاهش باز آمیخت

و این دیوار سرد فاصله شاید فروریخت

نمی دانم چرا این راه رفته بازگشته

نگو با من که از اول هم این راه را نرفته

که رفته یا نرفته او همین جاست

و شاید دست هایش هم همان است، بی کم و کاست

نگاهم می کند مثل نگاه گرم دیروز

نگاهم می شود از گریه پرسوز

و قلبم می تپد در سینه بازهم

من و او می رویم در سایه با هم...

آنا حسینی

اااااا چقده نگاه داشت

آنا بازدید : 49 سه شنبه 01 فروردین 1391 نظرات (0)

نو روز بر

 فرزندان کوروش

مبارک

آنا بازدید : 49 پنجشنبه 25 اسفند 1390 نظرات (1)

از خستگی تکوندن یه اتاق فینگیلی ولو شدی روی مبل... گوشیتو چک میکنی... توی اس ام اس می خونی: سیمین دانشور پر...

می گی وای... ناراحت می شی.. غصه می خوری... نه واسه دلتنگی ولی یه حسی تو دلتو پر می کنه از غصه

حس می کنی زری سووشون با چند تا بچه ی قد و نیم قد، پیرزن بیچاره ی به کی سلام کنم با هزار تا زن بدبخت دیگه از جلوی چشمات می گذرن و یه جایی توی فضایی که بوی عید و برف بی موقع می ده گم می شن

با خودت می گی بانوی نود ساله ی قصه ها، می گی بانوی قلم، می گی کاش منم که از زمین می پریدم، حداقل تو بیست و سی نیم دقیقه مراسممو پخش می کردن

می گی خوش به حالت سیمین... دوست داشتم...

 

آنا بازدید : 68 جمعه 19 اسفند 1390 نظرات (2)

سفر ایستگاه از بهترین های قیصر:

قطار  می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که سال های سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

    و همچنان

           به نرده های ایستگاه رفته

                                         تکیه داده ام!

قیصر امین پور، دستور زبان عشق

آنا بازدید : 60 یکشنبه 07 اسفند 1390 نظرات (0)

منگم.. منگ منگ...

نمی دونم داره چی میشه

قراره که چی بشه

نمی دونم

توی ماشین زیر بارون... وقتی کنار یه پارک بزرگی و  بخار از نفس های دو تا آدم از دو تا جنس مختلف  شیشه ها رو پوشونده

وقتی سعی می کنی نفس نکشی شاید دنیای بیرون برات تار تر نشه

چشم می دزدی از اونی که کنارت نشسته و زل می زنی به تنها پیدایی درختای پارک...

منگی

منگ یه حسی بین رفتن و موندن

می مونی بین اینکه امروز اون روز مخصوص برای موندن هست یا نه

منگم

من خیلی خسته ام از بارون بی هویت اسفند...نه بوی بهار داره... نه عطر گیج کننده و غم دار پاییز

متنفرم از اسفندی که فقط ادای بهار و در میاره

منگم

گیج گیجم...

آنا بازدید : 79 شنبه 06 اسفند 1390 نظرات (0)

یک چراغ خاموش

یک چراغ روشن

یک  پنجره سرشار از تو

یک حفره ی بی جان با من

شب و یک اتاق در نگاه من

که تو در آن به همراه عزیزت هستی

و من خسته و بی جان امروز لب یک پنجره ی ساکت و تار می بوسم

غرق بی تو بودن

تو در آن در آن سوی شب می خندی

سایه ات دست به یک سایه ی تار

تو با آن سایه تلخ می رقصی

و من از حسرت یک لحظه ی دستان تو خواه مرد

آه

مثل یک گل که بی گلدان ماند

ریشه هایم خواهد خشکید

تو به من می خندی

دستی در تاریکی

شب را پس می زنم

سایه ات را

سایه ات را می نوازم

تو ز من می ترسی

پایم می لغزد

وای این حس سقوط

چنگ بر شاخه ی دستت زده ام

تو به آغوش همان سایه ی تار می چرخی

و من از حسرت دستان تو تا چندی بعد خواهم مرد...

آنا حسینی

آنا بازدید : 86 یکشنبه 23 بهمن 1390 نظرات (0)

همونطور که فکر می کردم به دلم نچسبید

البته نه اینکه اصلا دوستش نداشته باشم نه

ولی کششی که دلم می خواست داشته باشه نداشت

چهار روزه تموم شد

خانه ی ادریسی ها یه فضای عجیب و جالب انگیز داشت ، همه ی داستان توی عشق آباد اتفاق می افته توی یه خونه ی بزرگ که مربوط به خونواده ی قدیمی ادریسیه

خانم ادریسی با دخترش لقا و نوه ی پسریش وهاب به اضافه ی نوکر پیر و قدیمیشون یاور توی این خونه زندگی می کنن که با ورود آتشکارها مجبور می شن با یه عالمه آدم عجیب که به ظاهر از جنس هم نیستن زندگی کنن این آدما با منش های مختلف کنار هم جمع میشن و نشون میدن که ذات همه آدما مثل همه...

خوبه بود فقط همینو می تونم بگو البته که از خوندنش پشیمون نیستم...

 

آنا بازدید : 83 شنبه 15 بهمن 1390 نظرات (0)

وای هفته تعطیلات تموم شد البته ما چون خیلی دانشجوای خوبی هستیم برای رفع خستگی یه هفته دیگه ام به خودمون استراحت دادیم اما تو این تعطیلات من یکی بیکار نیستم که

از سه شنبه تا حالا دو تا رمان خوندم

عادت می کنیم از زویا پیرزاد و صد سال تنهایی از گابریل گارسیا مارکز( محشر بود البته خجالت میکشم  که تازه الام خوندمش باید خیلی زودتر ازینا می خوندمش)

از پیرزاد قبلا چراغ ها را من خاموش می کنم و خونده بودم اونم خیلی خوب بود...فضای چراغ ها را من خاموش میکنم و بیشتر دوست داشتم با این حال هردوشون از تنهایی های یه زن می گن و این خیلی خوبه....

از مارکزم قبلا عشق سالهای وبا رو خوندم که البته فیلمشم هست

ولی واقعا صدسال تنهایی یه چیز دیگه است ، تا ۱ اسفند وقت دارم تحویل کتابخونه دانشکده بدمش شاید یه دور دیگه ام خوندمش...

غیر از اینا شرق بنفشه مندنی پور (پارسال خوندمش شیفته این داستان میشه هر کی خوندتش) و خانه ی ادریسیها از غزاله علیزاده ام دستمه + یک گل سرخ برای امیلی از ویلیام فاکنر، البته اگه بخوام این داستانارو خوب بفهمم باید چند تا نقد حسابی از هر کدوم بخونم...

به خودم قول میدم تا آخر این هفته حتما  خانه ادریسیهارو تموم کنم ....

آنا بازدید : 101 پنجشنبه 06 بهمن 1390 نظرات (2)

سلام

شايد خوب باشه اگه تو پست اول يه كمي خودمو معرفي كنم

اهل تهرانم ، روزگارم بد نيست

آذر ماهي ام

شعر دوست و گاهي هم شاعر

دانشجوي ادبيات داستاني ام و عاشق نوشتن

(بايد بگم كه رشته من يه رشته ي خيلي خيلي جديد و جالبه كه تو دانشگاه تربيت معلم  تهران البته تربیت  معلم سابق چراکه  اسمش عوض شد و شد دانشگاه خوارزمی ـتدريس ميشه،البته بعدا مفصل راجع بهش توضيح مي دم)

 آرزوم اينه كه يه روزي يه نويسنده خوب باشم

و اين يك شعر از خودم:

دلم براي غصه هاي تو تنگ مي شود

حالا كه مي روي

جايي كنار صندلي مخصوصت

پاي آن گلدان خالي

چشم هايت را خواهم كاشت

چشم هاي سبزت رشد مي كنند

 و دور دسته هاي صندلي خواهند پيچيد

و من روبه روي همان صندلي

به تماشاي چشم هاي تو

تا ابد خواهم نشست...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 30
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 44
  • بازدید سال : 50
  • بازدید کلی : 4,080