یک دسته گل سفید در دستش بود
یک واژه ی عاشقانه گوشه ی لبهایش
دستش به چین دامن من حلقه
چشمش به انتظار لبخندم بود
افسوس که با تو چقدر فاصله داشت
مردی که حلقه اش انگشتم بود...
آنا حسینی
یک دسته گل سفید در دستش بود
یک واژه ی عاشقانه گوشه ی لبهایش
دستش به چین دامن من حلقه
چشمش به انتظار لبخندم بود
افسوس که با تو چقدر فاصله داشت
مردی که حلقه اش انگشتم بود...
آنا حسینی
این نظر توسط فاطمه حسینی در تاریخ 1391/09/17 و 20:11 دقیقه ارسال شده است | |||
دنیاس دیگه...رحم نداره!
باید سوختو نه نه جزغاله شدو ساخت!!! پاسخ : جییییییززززززززز همینجوری جلز و ولز می کنیم ....اما نمی سازه دنیاااااااااا |
این نظر توسط atiye در تاریخ 1391/07/17 و 19:25 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام عزیزم
عطیه هستم دوست سحر وب جالبی داریاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا از خواندن شعرهات لذت بردم امیدوارم همیشه شاد باشی پاسخ : درود بر شما عزیزم
ممنون که سر زدی... |