یک چراغ خاموش
یک چراغ روشن
یک پنجره سرشار از تو
یک حفره ی بی جان با من
شب و یک اتاق در نگاه من
که تو در آن به همراه عزیزت هستی
و من خسته و بی جان امروز لب یک پنجره ی ساکت و تار می بوسم
غرق بی تو بودن
تو در آن در آن سوی شب می خندی
سایه ات دست به یک سایه ی تار
تو با آن سایه تلخ می رقصی
و من از حسرت یک لحظه ی دستان تو خواه مرد
آه
مثل یک گل که بی گلدان ماند
ریشه هایم خواهد خشکید
تو به من می خندی
دستی در تاریکی
شب را پس می زنم
سایه ات را
سایه ات را می نوازم
تو ز من می ترسی
پایم می لغزد
وای این حس سقوط
چنگ بر شاخه ی دستت زده ام
تو به آغوش همان سایه ی تار می چرخی
و من از حسرت دستان تو تا چندی بعد خواهم مرد...
آنا حسینی