منگم.. منگ منگ...
نمی دونم داره چی میشه
قراره که چی بشه
نمی دونم
توی ماشین زیر بارون... وقتی کنار یه پارک بزرگی و بخار از نفس های دو تا آدم از دو تا جنس مختلف شیشه ها رو پوشونده
وقتی سعی می کنی نفس نکشی شاید دنیای بیرون برات تار تر نشه
چشم می دزدی از اونی که کنارت نشسته و زل می زنی به تنها پیدایی درختای پارک...
منگی
منگ یه حسی بین رفتن و موندن
می مونی بین اینکه امروز اون روز مخصوص برای موندن هست یا نه
منگم
من خیلی خسته ام از بارون بی هویت اسفند...نه بوی بهار داره... نه عطر گیج کننده و غم دار پاییز
متنفرم از اسفندی که فقط ادای بهار و در میاره
منگم
گیج گیجم...